نویسنده : فاطمه قاسمی | مترجم

گاهی با گوشدادن به قصهها و افسانههای محلی خوفناک میتوانیم دلهره،
ترس و حتی سفری هیجانانگیز را تجربه کنیم. در مجهول امروز قصد داریم شما
را به فضای وهمانگیز قلعهای البته نه متروکه بلکه مدرن و امروزی که
سالانه گردشگران یا بهتر است بگوییم کنجکاوان زیادی را جذب خود کردهاست،
ببریم؛ به جایی که برداشتن هر گام در راهروهای پرپیچوخمش، ترسناک و
نفسگیر است.
چی بود و چی شد؟
800سال پیش در منطقه زیلند دانمارک، فردی بهنام «پدر سانیسن» قلعهای
بهنام «درَگزهولم» ساخت که هم اقامتگاهی برای پادشاهان باشد و هم دیوار
محکمی برای حفاظت از منطقه. این قلعه اما خیلی زود به منطقهای نفرینشده
تبدیل شد که بارها تحت تأثیر تغییر و تحولات سیاسی، بالا و پایینهای زیادی
را تجربهکرد اما حتی در بدترین شرایط هم کسی تصور نمیکرد درگزهولم روزی
قلعه ارواح شود. سالها بعد قلعه، زندانیان زیادی را که با پادشاه زمانه
مخالف بودند، درخود جای داد. بعدها هم طی جنگی بین سوئد و دانمارک، تا حد
زیادی خسارت دید و ویرانه شد. درنهایت فردی به نام «جی. اف. بوتگر»
فرشته نجاتش شد، قلعه را خرید و آن را به شکل مدرن امروزی بازسازی کرد.
به روحهای قلعه، سلام کنید!
اما داستان ارواح ساکن قلعه چیست؟ در بعضی منابع اسم 100زندانی آورده شده
که تا زمان مرگشان در قلعه بودند و حالا روح رنجکشیده آنها این قلعه را
تسخیر کردهاست. بسیاری از بازدیدکنندگان میگویند صدای ناله و سرود از
برج قلعه به گوششان رسیدهاست. گردشگران حتی پا را از این هم فراتر
گذاشته و ارواح درگزهولم را شناسایی کردهاند. با چندتا از سرشناسهایشان
آشنا شوید؛
«جیمز هپبورن» یکی از ارواح معروف قلعه است که روزگاری یک یاغی به تمام
معنا بوده. به گفته مردم، زندانبانان تا مدتی به او آب و غذا میدادند که
زنده بماند اما بعدها او را به ستونی بسته و به حال خود رها کردهبودند.
برخی بازدیدکنندگان «ارل باثول»، روح سرشناس دیگری را درحال سواری در حیاط
قلعه دیده و ادعا کردهاند که صدای برخورد سم اسب او را روی سنگفرش حیاط
شنیدهاند.
«بانوی سفیدپوش» یکی دیگر از ساکنان مشهور قلعه است. گفته میشود اسم
واقعی او «سلینا باولز» است و دختری از خانوادهای اشرافزاده بودهاست.
سلینا شیفته مردی معمولی میشود و پدرش بعد از اطلاع از این موضوع، او را
در میان یکی از دیوارهای سیاهچال زندانی میکند. بعد از جنگ جهانی و هنگام
تعمیرات قلعه، لولهکشها اسکلتی پوشیده در لباسی سفید را میان یک دیوار
پیدا کردند و داستان بانوی سفیدپوش، سر زبانها افتاد. برخی ادعا کردهاند
شبها روح او را هنگام گشتوگذار در گوشه و کنار قلعه دیدهاند که گریان در
جستوجوی محبوبش به این سو و آن سو میرفتهاست.
«بانوی خاکستر»، پیشخدمتی بوده که زمانی در قلعه کار میکردهاست. روزی
دچار دندان درد وحشتناکی میشود و ارباب قلعه دارویی برای درمان دردش به او
میدهد. دختر میمیرد ولی روح سپاسگزارش باقی میماند. حالا او راهروهای
قلعه را در اختیار خود گرفته تا با خوش خدمتیاش، قدردان مهربانی اربابش
باشد. قلعه درگزهولم حالا با همه رازهای سربهمهر وادعاهای جالب درباره
روحهای سرگردان و اتفاقهای عجیبش که حتی پای پلیس را هم به آن باز کرده،
هتل و رستورانی لوکس است که مورد توجه گردشگران قرار گرفتهاست.
منابع: kojaro، abandonedspaces