
در ماه مه 1951، یک سال پس از جنگ کره، «فرانسیس پی. وال» آمریکایی و نیروهایش در نزدیکی «کورون» حدود 100 کیلومتری شمال سئول، مستقر شدند. وقتی که آن ها آماده بمباران یک روستا بودند، ناگهان سربازان نوری شدید از وسیلهای همچون سفینه بزرگی بالای تپه دیدند که سرتاسر کوه را روشن کرده بود و به سمت پایین و در نزدیکی روستای مورد هدف آن ها فرود میآمد. بعد از دیدن این نور اتفاقاتی افتاد که نشانههای گیجکننده آن تا چند دهه بعد همچنان وجود داشت.
بعد از اینکه سربازان به دستور فرمانده خود این شیء نامعلوم را به توپ بستند، متوجه شدند که هیچ صدمهای ندیده است و همچنان در جای خود قرار دارد. ناگهان جسم شروع به پرتاب نور درخشان آبی و سبز کرد. سربازان آمریکایی شروع به شلیک کردند ولی جز شنیده شدن صدای «دینگ» از آن شیء، گلولهها هیچ تاثیری روی آن نداشت. اما با شلیک این گلولهها سفینه شروع به چرخش کرد و چراغهای آن خاموش و روشن شد. به گفته «وال» سپس آن شیء مشکوک سربازان را با اشعه عجیب و توصیف ناپذیری هدف قرار داد و همگی بدون اینکه در ظاهر آسیبی دیده باشند سوزش عجیبی در داخل بدن خود احساس کردند. وال توضیح میدهد که سربازان به داخل پناهگاههای زیرزمینی رفتند و از دریچهها دیدند آن وسیله شناور با زاویه 45 درجه در یک چشم به هم زدن ناپدید شد. سه روز بعد از این حادثه تمامی سربازان به دلیل بیماری اسهال خونی به بیمارستان منتقل شدند و بعد از معاینه پزشکان میزان بالای گلبولهای سفید در همگی آن ها تشخیص داده شد که نشانهای مبنی بر تاثیر اشعه بر آنها بود. تا قبل از پایان این جنگ در جولای 1953 دهها تن از سربازان گزارشهایی مبنی بر دیدن فرازمینیها ارسال کردند.
یک سال بعد از پایان جنگ، وال موفق نشد با هیچ یک از سربازان گروهش ارتباطی برقرار کند چون آن ها همقسم شده بودند که درباره این داستان هیچ صحبتی نکنند چرا که قطعا کسی باور نمی کرد و آن ها را دیوانه فرض می کرد. اما آنچه وال را مجبور کرد این راز را فاش کند، عوارض پایدار بیماری او، از جمله کاهش وزن دایمی از 80 به 60 کیلو، مشکلات معده و دورههای طولانی ناتوانی و از دست دادن حافظه پس از بازگشت به ایالات متحده بود. در ابتدا، ایالات متحده به استفاده از این صنایع عجیب توسط شوروی مشکوک بود. اما پس از جنگ، متوجه شدند که حکومت شوروی نیز گزارشهایی مشابه از دخالت یوفوها (موجودات فرازمینی) در میدان جنگی ارائه کرده است. باید منتظر بمانیم تا گذشت زمان راز این داستان را برملا کند.